يكشنبه ۲۸ خرداد ۰۲
یه روزی بین حدود ۲۵ زوج که قرار بود به زودی ازدواج کنن، ما خوشحال ترین، اوکی ترین و عاشق ترین بودیم.
اون ها جلسات فرمالیته ی مشاوره ی قبل از ازدواج رو شرکت میکردن، ما زده بودیم بیرون و کله پاچه میخوردیم و سرخوش از این حجم از عشق و علاقه
فکر اینکه از بین اون تعداد زوج احتمالا فقط زندگی ما دچار بحران و از هم پاشیدگی شده لحظه ای رهام نمیکنه
دچار مشکلات جسمی شدم چون حدودا یک ماهه چیز خاصی نخوردم، دچار مشکل در ارتباط شدم و بسیار گوشه گیر و منزوی، امید به آینده م صفر، امید به زندگیم صفر، امید به هر چیزی که باید صفر
دیوار آرزوها و رویاپردازی هایی که سال های سال داشتم فروریخته
کسی که اگر یه روز نمیدیدمش خوابم نمیبرد و همه از حالم متوجه میشدن امروز ندیدمش رو به مدت یک ماهه ندیدم
به نظرم میشه در عرض چند ماه به اندازه ی سی سال زندگی کرد اما سی سالگی رو ندید.
میشه به نظرم
میشه